به شانه هایم زدی که تنهایی ام را تکانده باشی.........
به چه دل خوش کردی؟؟
تکاندن برف از شانه های آدم برفی.....؟
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۹/۱۰ ساعت 21:50 توسط رامتین
|
شب بود. خرآقاجونم سردش بود .درذهن پنج ساله ام راهی جز آتش زدن خرمن های" فانیز "نداشتم.آن شب فانیزی را سو زاندم که پدرم در آن سخاوت میکاشت و برکت برداشتش بود .آتش پدرم را سکته داد ؛خر را سوزاند؛فانیز را خاکستر کرد و من فقط میخندیدم. وامروز دوباره در فضای مجازی فانیز(مزرعه ی تنهایی خویش)را بنا کرده ام .و توهم رهگذرش نام:سید رامتین سیدی(امین) محل سکونت:زیر سایه ی عشق هم سایه ی شما لحظه هایت پر داوودی باد.